نام کتاب : نفس باورن
نویسنده : Nikita کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : 2?742 مگا بایت
تعداد صفحات : 317
خلاصه داستان :
نفس متین پور در آخرین جلسـات کلاس رانندگی با پسر مربیش محمد همایونیان آشنا میشه . محمد هم با دیدن نینا متین پور ، خواهر نفس میخواد که از اون برای پروژه جدیدش در آتلیه عکاسی به عنوان مدل تو تیزر های تبلیغاتی استفاده کنه و همین میشه شروعی واسه دیدار دوباره ی اون ها … محمد سخت و غیرقابل نفوذ سعی می کنه طوری به احساسات نفس راه پیدا کنه ! حسی ناشناخته تو وجود نفس رشد می کنه تـا اینکه… مشکل بزرگی گریبانگیر خانواده اش می شه ، رابطه اش با محمد کمتر و کمتر می شه تا روزی که نفس تصمیم می گیره همه چیز رو رها کنـه یه تمـاس . . . یه تماس و خبر رفتن محمد برای همیشـه از ایران
نام کتاب : زهر تاوان
نویسنده : P*E*G*A*H کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : 3?98 مگا بایت
تعداد صفحات : 266
خلاصه داستان :
عصیانگری که آمده تا قصاص کند. تا به جبران آتشی که بر جانش افتاده زندگی دیگران را بسوزاند و بخشکاند. آمده تا با افسونگری جام زهر را در کام دشمنانش بریزد…
نام کتاب : گروگان دوست داشتنی
نویسنده : صحرا71 کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : 3?32 مگا بایت
تعداد صفحات : 229
خلاصه داستان :
داستان درمورد یه دختر به اسم پونه است.با دوست پسرش دانشجوی وکالته. پونه که یه دختر صد درصد فمنیستیه خبری بهش می رسه که دادگاه مردی که به سه زن حامله تجاوز کرده داره به نفع قاتل پیش می ره اونم برای اینکه قاتل محکوم به اعدام شه وکیل قاتل و می دزده.که وکیل تا جلسه اخر داد گاه نتونه بره و از قاتل دفاع کنه اما……
نام کتاب : پانتی بنتی
نویسنده : ژیلا.و (miss.no.1.2004) کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : 6?23 مگا بایت
تعداد صفحات : 375
خلاصه داستان :
از زبان نویسنده:
داستان درمورد دختری بنام پانتی هستش که پدری عرب و مادری تهرانی داره . پدر این دختر زاده این عشیره خاص هستش و میراث دار این فرهنگ . پانتی ساکن تهران هست ولی قبلا بنا به دلایلی توی اون عشیره زندگی کرده . من عادت دارم که توی داستانهام گره ایجاد کنم و همراه با داستان این گره ها رو باز کنم ، برای همین خلاصه خاصی برای داستانهام نمینویسم …
نام کتاب : تکرار می شوم
نویسنده : fereshteh98i کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : 2?25 مگا بایت
تعداد صفحات : 172
خلاصه داستان :
از زبان نویسنده :
چشمها همه کورند . شاید هم نمی خواهند ببینند . و باز من هستم ولی تنها … دستم را دراز می کنم…
به سوی چه کسی؟
و من باز پیدا نیستم . همه دورند. دردها ، همه نزدیک و آشکار! ولی درد من چه پنهان است
و من آماده ام تنها که با دنیا بجنگم.
زندگی سخت است، با یاد کسی سوختن، ساختن،سخت است…شاید هم دلم تنگ است!
و من باز میآیم به سوی آشنایی دیرینه، و تو باز هم از من می گریزی با همان نگاه همیشگی ، با همان نگاه سرد و سوزان
و من تنها به این لحظه پایبندم و من تنهاتر از هر لحظه دلتنگم…